۱۳۹۲ خرداد ۱۰, جمعه

"می‌گن بیت روشون نظر داره"


از شرق تا میانه و بالعکس – روایت خرداد 72

رادیو روشن است و یکی از اهمیت انتخابات حرف می‌زند و مشارکت. تا صدایش قطع می‌شود، خانم پشت میکروفن می‌گوید:" ایستگاه فلان" و قطار روبه‌رو می‌رود. دختر روسری رنگی رنگی در ایستگاه نشسته و قراری را برای نیم ساعت بعد در چند ایستگاه آن طرف‌تر می‌گذارد. 25 ساله‌ است و دو سال پیش لیسانس مدیریتش را از دانشگاه تهران گرفته است. تلفنش که قطع می‌شود، با دست اشاره‌ای به بلندگوهای ایستگاه می‌کنم و می‌پرسم:" انتخابات کی هست؟"

دختر روسری رنگی رنگی: جمعه هفته دیگه. از فیس بوک که قطع شده و کندی اینترنت می‌شه فهمید دیگه.( صدای خنده‌اش با هر جمله‌اش بلند می‌شود. وقتی هم که من حرف می‌زنم، لبخند می‌زند. از آنهایی است که انگار هیچ وقت استرس و اضطراب به خودش راه نمی‌دهد و در کمال صبر و آرامش کارهایش را پیش می‌برد)
من: رای می‌دی؟
دختر روسری رنگی رنگی: آره، خالی می‌اندازم.(هه هه)
من: چرا سفید؟ اداره دولتی کار می‌کنی؟
دختر روسری رنگی رنگی: نه، خصوصی است، اما مثل اون دفعه می‌شه آخه.
من: اون بار به کی رای دادی؟
دختر روسری رنگی رنگی: میرحسین. الان اگر بخوام اسم بنویسم، قالیباف را می‌نویسم.
من: شانسش خوبه انگار توی تهران.
دختر روسری رنگی رنگی: آره به تهران خیلی توجه کرده. چند جا هم داشتند براش از این دفترچه‌های تبلیغاتی پخش می‌کردن.
من: اونو ندیدم. اما صداش را شنیدم که یه جا سخنرانی کرده و گفته بود سال 87 جزو چماق به دست‌هایی بوده که به دانشجوهای کوی حمله کرده.
دختر روسری رنگی رنگی: نشنیدم. یعنی چی این؟ البته می‌دونی که همه شون این جوری‌اند دیگه. (باز می‌خندد). اما قراره مناظره هم داشته باشند. خوبه این.
من: شب‌ها هم در مورد برنامه‌هاشون حرف می‌زنند.
دختر روسری رنگی رنگی: این‌ها را اصلا گوش نمی‌کنم.
من: چهارسال پیش هم گوش نمی‌کردی؟
دختر روسری رنگی رنگی: چرا اونا را گوش می‌کردم.
من: دیشب محسن رضایی داشت در مورد برنامه‌های اقتصادی‌اش و کنترل تورم حرف می‌زد.
دختر روسری رنگی رنگی: اون که عددی نیست. اما تورم فکر کنم بیشتر از 100 درصد شده. هر چی می‌خری فرداش می‌بینی قیمتش بالا رفته.  
من: خانواده و اطرافیانت چی، رای می‌دن.
دختر روسری رنگی رنگی: اونا هم آره. فکر کنم به قالیباف رای بدن.
من: بقیه‌شون چی؟ غرضی و روحانی به نظرت چطورند؟
دختر روسری رنگی رنگی: زیاد دنبال نمی‌کنم این چیزها را.
من: ولایتی و جلیلی هم انگار شانس‌شون کم نیست.
دختر روسری رنگی رنگی: می‌گن بیت روشون نظر داره. روی قالیباف هم نظر داره؟


**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

جمعه دهم خرداد 1392

۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

" دستی از غیب "


از شرق تا میانه و بالعکس – روایت خرداد 71

یکی‌شان روی صندلی روبه‌رویی می‌نشیند و این یکی که تپل است و لپ‌های سبزه‌اش از مقنعه کرپش بیرون افتاده، کنار من. آن یکی با چشم و ابرو هی اشاره‌هایی می‌کند و این یکی لب می‌گزد و دایم نخودی می‌خندد. اگر آن یکی 40 ساله است، این یکی 45 سال را پر کرده. دبیر ریاضی است و علاوه بر آن، معاون خانم مدیر هم هست. البته امیدوار است این سال‌های آخر را در اداره کارمندی کند.

من: توی مدرسه‌ خبری هم از انتخابات هست؟
خانم معلم: مدارس را برای رای‌گیری می‌خوان دیگه.
من: بچه ها را می‌گم. شور و حالی برای انتخابات دارند؟
خانم معلم: اونا هم که فقط 18 ساله‌هاشون می‌تونند رای بدن دیگه.
من: اهل رای هم هستند؟
خانم معلم: (هه هه هه)نه.
من: چرا؟ توی دنیای خودشون سیر می‌کنند؟
خانم معلم: نه دیگه، همه می‌گن انتخاب شده، چرا رای بدیم؟
من: شما اجازه دارید در مورد انتخابات صحبت کنید؟
خانم معلم: اون جوری که جوسازی و تبلیغات و اسم آوردن از یک نفر خاصی باشه، نه.
من: وقتی مدرسه تون حوزه رای‌گیری باشه، از شما که کادر مدرسه هستید استفاده می‌کنند دیگه.
خانم معلم: نه. نه. فقط مدیر و کادر اجرایی نظارت می‌کنند.اما بقیه هم هر کسی بخواد می‌تونه بمونه و پولش را بگیره.
من: سری قبل موقع شمارش آرا، اوضاع کاندیداها چطوری بود؟
خانم معلم: والا اون دیگه یه چیز آشکاریه و همه‌مون می‌دونیم دیگه. اما احمدی نژاد توی شهرستان‌ها خیلی رای داشت.
من: راست می‌گن که شناسنامه‌هاتون را نگاه می‌کنند و باید مهر رای داشته باشه؟
خانم معلم: نه. بعضی‌ها الکی می‌ترسن. من خیلی از مواقع رای ندادم.
من: این بار چی؟
خانم معلم: بله. حالا ببینم.
من: به کدوم یکی؟
خانم معلم: همه‌شون که از خودشونن. می‌شه یکی باشه که دستورها را عمل نکنه؟؟
من: یعنی هیچ فرقی بین این‌ها نیست؟ یا بین احمدی‌نژاد و خاتمی و هاشمی، فرقی نیست؟
خانم معلم: خب طرز برخوردشون با جهان فرق داره. هاشمی را هم چاره‌ای جز ردش نداشتند. وگرنه مشایی را چه می‌کردند؟ جو بدی می‌شد.
من: فکر می‌کنید کدوم یکی رییس جمهور بشه؟
خانم معلم: من که می‌گم منتظر دستی از غیب باشیم، بلکه به فریادمون برسه.
اون یکی که روبه‌رو نشسته، باز در حال چشم و ابرو انداختن است و این یکی را هم به خنده می‌اندازد. خانم پشت میکروفن که می‌گوید:"ایستگاه فلان" و قطار حرکت می‌کند، تازه خانم معلم یادش افتاده که چنان سرش گرم حرف شده که ایستگاه را رد کرده، حالا باید یک ایستگاه بالاتر پیاده شود. جای آن که بنشیند و همچنان به گپ و گفتمان ادامه دهیم، دست آن یکی را هم می‌گیرد و می‌کشد کنار در، که تا قطار ایستاد، سریع پیاده شوند.
 
**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

پنج‌شنبه نهم خرداد 1392




"هر کی بهتر نشون بده"


از شرق تا میانه و بالعکس – روایت خرداد 70

روزهایی هم هست که خانم پشت میکروفن می‌گوید:"ایستگاه فلان" و دایم و دایم این را تکرار می‌کند، اما خبری از یک مهمان دندان‌گیر در پاتوقم نیست، این‌ها از بدترین روزهاست برای مسافر مترو. یکی شانه بالا می‌اندازد که به من چه. آن یکی می‌گوید ببینیم چی می‌شه، چندتایی هم در افسردگی حذف کاندیدا هستند یا همچنان معتقدند مگه رای ما مهمه؟ همین می‌شود که دست از پادرازتر می‌شوم. برای همین وقتی از مترو خیری نمی‌بینم، مجبورم مسافری را به مترو ببرم.

آقای بازرگان تا حالا حتی یک بار هم پایش را در مترو نگذاشته و حال و حوصله‌ای هم ندارد از آینده و رییس جمهور بعدی بگوید و برای همین می‌خواهد سریع قطع کند که سریع می‌برمش در غالب مسافر مترو و پاتوق نشین‌اش می‌کنم.
من: اوضاع انتخابات را چطور می‌بینید؟(تا این را می‌گویم صدایش را بالا می‌برد و عصبانی می‌شود)
آقای بازرگان: می‌خوای چطور ببینم؟
من: از بین این هشت نفر به نظرتون کدوم یکی برنامه بهتری دارند برای ریاست جمهوری؟
آقای بازرگان: هیچ کدوم. اصلا هم براشون مهم نیست که برنامه‌ای ندارند. فقط دنبال این هستند که خودشون را در بیت موجه نشون بدن.
من: کدوم شانس انتخاب دارند؟
آقای بازرگان: تهش اینه که یکی باید انتخاب بشه بالاخره دیگه. باید دید کدوم یکی موفق‌تر خودش را نشون می‌ده.(عصبانی است و صدایش می‌لرزد. برای همین گاهی بلندتر از معلوم حرف می‌زند)
آقای بازرگان چنان بی‌حوصله است که از باقی حرف زدن شانه خالی می‌کند. انگار مسافری است که حوصله‌ای برای ایستگاه به ایستگاه رفتن ندارد. زود از قطار پیاده می‌شود.

**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

چهارشنبه هشتم خرداد 1392


۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

" این طوری می‌گن "


از شرق تا میانه و بالعکس – روایت خرداد 69

صدای رادیو در ایستگاه بلند است و آقای خامنه‌ای در حال سخنرانی در مورد انتخابات و چگونگی انتخاب یک فرد صالح برای ریاست جمهوری. قطار تازه رفته و فقط دختر روپوش سرمه‌ای، جزوه در دست نشسته است. موهای فرفری مشکی‌اش از مقنعه بیرون زده و با آن ابروهای پیوسته، قشنگ یک دختر مدرسه‌ای ساده پوش است. رشته‌اش تجربی است و سخت‌ترین درس برایش شیمی است که با یک روز تعطیلی که پیش از امتحان دارد، بعید می‌داند که بتواند نمره خوبی بگیرد.

من: کلاس چندمی؟
روپوش سرمه‌ای: سوم.
من: فکر کنم امتحانات شروع شده؟
روپوش سرمه‌ای: آره. تا 18 ام هم امتحان داریم. این انتخابات گیرانداختمون دیگه. همه‌اش پشت سرهم امتحان داریم. واااای.
من: خبری از انتخابات هم هست توی مدرسه یا نه؟
روپوش سرمه‌ای: گفتند رفسنجانی را برکنار کردن دیگه.
من: آره رد صلاحیت شد. می‌خواستی بهش رای بدی؟
روپوش سرمه‌ای: نه، حوصله‌اش را ندارم.
من: مگه حوصله می‌خواد؟
روپوش سرمه‌ای: ما اصلا توی انتخابات به خاطر این که شلوغ می‌شه، خیلی بیرون نمی‌آییم. فقط بابا و داداشم رای می‌دن و می‌آن بیرون.
من: به کی رای داده بودند دوره قبلی؟
روپوش سرمه‌ای: بابام که سریش احمدی نژاده و بهش رای داد و داداشم هم به میرحسین.
من: گفتی توی مدرسه چه خبره از انتخبات؟ در موردش حرف می‌زنید؟
روپوش سرمه‌ای: نه بابا هرکی سرش توی لاک خودشه و می‌گه وای وای فردا امتحان داریم. ( وقتی ‌می‌خواهد ادا درآورد جزوه را جلویش باز می‌کند و سر و گردن را حسابی چرخ می‌دهد و بعد هم بلند بلند می‌خندد)
من: ما از دوم دبیرستان می‌تونستیم رای بدیم(این را جوری می‌گویم که مثلا ما چقدر جلوتر از شماها بودیم. تازه برایش از دعواهایی که زمان تبلیغات می‌شد و طرفدارهای خاتمی و ناطق‌نوری برای هم کرکری می‌خواندند، هم می‌گویم. فکر می‌کنم خیلی فضای پرشور و هیجان انگیزی را برایش ترسیم کرده‌ام)
روپوش سرمه‌ای: اینا انتخاب خودشون را کردن. ما الکی می‌ریم پای انتخابات و رای می‌دیم.
من: (حرف‌هایم تاثیر که نداشت هیچ، تازه نگاهش کمی هم دلسوزی است برای همه سال‌هایی که انگار اصل ماجرا را نفهمیده‌ام) یعنی چی؟
روپوش سرمه‌ای: مجلس انتخاب خودش را کرده. البته من که نمی‌دونم، اما می‌گن مجلس خودش انتخاب می‌کنه. به رای مردم نیست که. چون هر کی را بخوان خودشون برکنار می‌کنند. مثلا می‌گفتن بشتر مردم می‌خواستن به رفسنجانی رای بدن. اینا دیدن کلیتش به نفعشون نیست، برکنار شد. من نمی‌دونم‌ها، این طوری می‌گن.

حالا با آخر رسیدن روپوش سرمه‌ای، نطق آقای خامنه‌ای هم تمام شده و یکی در رادیو آواز می‌خواند. قطار که می‌آید، خانم پشت میکروفن می‌گوید:"ایستگاه فلان" و صداها همه در هم می‌شود.
    
**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

سه‌شنبه هفتم خرداد 1392



۱۳۹۲ خرداد ۶, دوشنبه

"هر کی خر شد، تو پالونش شو"


از شرق تا میانه و بالعکس – روایت خرداد 68

خانم پشت میکروفن که می‌گوید:"ایستگاه فلان"، همه به سرعت پیاده می‌شوند و چند نفری هم تاکید می‌کنند اینجا ایستگاه آخر است. راهی جز پیاده شدن نیست. باقی را تاکسی می‌گیرم تا بازار. با سیبیل‌های تاب داده و پیراهن مشکی. دو دکمه بالایی‌اش باز است و گردنبند ضخیم طلایی‌اش بیرون افتاده. وقت حرف زدن چشم‌هایش را درشت می‌کند و زل می‌زند. بیشتر هم دوست دارد گپ بزند و شوخی کند تا سوال و جواب جدی. تا می‌پرسم راستی چندساله‌اید؟ می‌گوید:" تو بگو چندساله باشم خوبه؟" می‌گویم: " 47 – 48 ساله". قاه قاه می‌خندد می‌گوید:"آی جیگرت را. درست گفتی."

پشت تسبیح و مهر و سجاده‌های ترمه و مخمل سبز، بسته‌های پلاستیکی گذاشته که داخلش پارچه‌های شیری و سفید است. می‌پرسم اینا چیه؟ می‌گوید:"کفن".
کفن فروش: ما آخرتتون را می‌خریم. شما هم دنیاتون را می‌فروشید.
من: می‌فروشید در اصل. چند اونوقت؟
کفن فروش: 20 هزار تومن.
من: کجایی است؟
کفن فروش: مشهد و کربلا.
من: پارسال چند بود؟  
کفن فروش: 14- 15 هزار تومن.
من: اوه اوه، چقدر گرون شده؟
کفن فروش: می‌خوای بگی گرون شده؟ آره از دوره محمود خان قیمت ها بالا اومده. مردم پول ندارن الان. الان قدرت خرید اومده پایین. دیگه چی می‌خوای؟ اینا را ولش کن، خودت چی کار می‌کنی؟ کجا کار می‌کنی؟
من: اوضاع توی این در دوره محمود خان چطوره؟
کفن فروش: چی را می خوای ثابت کنی؟
من: هیچی. گفتم گپ انتخاباتی بزنیم.
کفن فروش: ببن الان دوره انتخاباته و هر جریانی می خواد اون یکی را بکوبه. همشهری تیپ دولت را. ا‌ونا قالیباف را. هرکی اون یکی را. (دستش را روی میزش می‌گذارد و نیم‌خیز برمی‌دارد به این طرف که من ایستاده‌ام) حالا ما بهترین حرکتمون چیه در این دوره؟
من؟چیه؟
کفن فروش: انفعاله. یعنی کاری به کار هیچ طرفی نداشته باشیم. هر کی شد، شد.
من: یعنی چی دقیقا؟
کفن فروش: به قول قدیمی می گفتند البته ببخشیدها هر کی خر شد، تو پالون شو. هر کی در شو، تو دالونش شو. یعنی چی؟
من: یعنی چی؟
کفن فروش: یعنی ما کاری با سیاست و سیاست بازی نداریم. یعنی چون ما کاری نمی تونیم بکنیم، سرمون را می‌اندازیم پایین کارمون را می‌کنیم دیگه. یعنی به سن ما هم دیگه این حرفا قد نمی ده.
من: شما تا حالا رای دادید؟
کفن فروش: من کاری ندارم. نه.
من: می‌گید بهترین حالت انفعاله و کاری نداشته باشیم. این طوری تاثیر سیاست در زندگی‌مون صفر می‌شه یا نه؟
کفن فروش: زندگی  افتضاح می‌شه.
من: اگر انفعال داشته باشیم؟
کفن فروش: بله، اما پیشنهاد الانم اینه.
من: قبل از این فعال بودید؟
کفن فروش: نه بابا.
من: یعنی رای هم ندادید؟
کفن فروش: چی بگم آخه. من یه خورده می ترسم
من: از چی؟
کفن فروش: از خودم. الان موقعیتی نیست که ادم حرفی بزنه و کاری بکنه. بعد از 24 خرداد خب آدم حرف هم می‌زنه.
من: حرف زدن اون موقع چه فایده ای داره؟
کفن فروش:الان چه فایده‌ای داره؟
من: اون موقع می‌شه فقط گلایه کرد.
کفن فروش: کاری پیش می‌ره مگه؟ گلایه بی‌عمل که فایده نداره. گلایه باید تاثیر داشته باشه.
من: از چه زمانی می ترسید؟
کفن فروش: از چه تاریخی یعنی؟ خودت چی فکر می‌کنی؟
من: هیچی
کفن فروش: از سال 60- 70
من:‌ چی شد که ترسیدید؟
کفن فروش: بچه چرا می‌ترسه؟ یکی بگه پخ می‌ترسه. به منم یکی گفت پخ، ترسیدم.(حالا از شیطنتش کم شده و دایم می‌خواهد از این گفت‌وگو فرار کند)
من: کی گفت پخ؟ چی کار می‌کردید؟
کفن فروش: برو دردسر درست نکن. برو خانوم جون. دست از سر ما بردار.

 **** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

دوشنبه ششم خرداد 1392

۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

" همه چیز لحظه‌ای است"


از شرق تا میانه و بالعکس_ روایت خرداد 67

بعضی روزها اصلا نیازی به مترو و صدای تکراری خانم پشت میکروفن که اصلا ایستگاه‌ها را ندیده و دایم و هر چند دقیقه یک‌بار می‌گوید:"ایستگاه فلان"، نیست. به خصوص اگر آقای نماینده سابق مجلس باشد و بین دو کلاسش به تلفن جواب دهد. سلام که می‌کنم، زود می‌گوید ساعت دیگری زنگ بزنم. می‌گویم "در مترو آنتن درست و درمانی نیست. پس بهتر است همین حالا صحبت کنیم." فکر کنم خنده‌اش می‌گیرد از لحن تهدیدی‌ام، چون صدایش پرحجم‌تر می‌شود و می‌گوید:"باشه خانوم، بگو." به جای احوالپرسی اول سراغ انتخابات می‌روم.

من: اوضاع انتخابات چی می‌شه به نظرتون؟
آقای نماینده سابق: از نظر من آقای هاشمی به انتخابات برمی‌گرده.
من: شوخی می‌کنید؟
آقای نماینده سابق: مگه نگفتی به نظرت؟ منم نظر خودم را گفتم دیگه.
من: چرا این طوری پیش‌بینی‌ می‌کنید؟
آقای نماینده سابق: بعد از رد صلاحیت آقای هاشمی انگار یک مصیبتی نازل شده. مردم را دیدی؟ انگار یک جورهایی عزادار هستند. برگشت آقای هاشمی می‌تونه فضا را تغییر بده.
من: اگر برنگشت چی؟
آقای نماینده سابق: (حالا صدایش را به شدت آرام کرده و کلمه به کلمه حرف می‌زند، انگار که دیکته می‌گوید) اگر هاشمی به انتخابات برگردد که کار تمام است. اگر نیاید رقابت‌ نهایی بین ولایتی و رضایی و جلیلی می‌شه. بعد انتخابات می‌ره مرحله دوم. از همین الان غرضی را حذف شده بدون. عارف را هم همین طور. روحانی هم رقمی نیست. ستادهاش را دیدی؟ خبری نیست.
من: این سه نفر را روی چه حسابی می‌گید به مرحله دوم می‌رسند؟
آقای نماینده سابق: محسن رضایی می‌آد جلو، اما نفر اول و دوم نیست. با فاصله زیاد با آنها رای می‌آره. جلیلی را هم که باهنر گفته کاندیدای نظام نیست. اگر جلیلی را کاندیدای دولت در نظر بگیریم، رای نظام و دولت بین آنها به صورت مشترک پخش می‌شه. برای همین رضایی با رای کم بالا می‌آد. اصلاحات هم که هیچ کدوم پشت عارف و روحانی نیومدند. بنابراین بخشی از جامعه پای صندوق نمی‌آد.
من: بعد از بین این سه نفر کدوم یکی انتخاب می‌شه؟
آقای نماینده سابق: ولایتی، معلومه که ولایتی. 30 ساله امتحانش را پس داده. این جلیلی توی مشهد کاندید شد، رای نیاورد. چه انتظاری ازش دارید؟ کارنامه‌اش چیه؟ این که چهار تا مصاحبه با اشتون کرده؟ این را تا دیروز فکر می‌کردند کاندیدای نظام هست و منتظر بودن احمدی نژاد برای مشایی شلوغ کنه. اما مشخص شد کاندیدای اصلی دولت جلیلی بوده نه مشایی.
من: هاشمی با حکم حکومتی حاضره وارد انتخابات بشه؟
آقای نماینده سابق: احتمال این که حکم حکومتی صادر بشه هست. هاشمی هم تا شب انتخابات هر زمان اجازه ورود پیدا کنه، وارد می‌شه. نیازی هم به تبلیغات نداره. اون خودش را پدر انقلاب می‌دونه و هر زمان حس کنه انقلاب به طرفش برگشته، لحظه‌ای تامل نمی‌کنه. دو سه روز آینده اتفاقات عجیب و غریبی می‌افته.
من: چقدر این نظرات را نزدیک به واقعیت می‌دونید؟
آقای نماینده سابق: این نظر امروز من هست ها. می‌دونی که توی ایران لحظه‌ای است همه چیز.

****
من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

یکشنبه پنجم خرداد 1392

۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

"اینها فقط زینت المجالس‌اند "



از شرق تا میانه و بالعکس – روایت خرداد 66

یکی از اخلاق‌های خیلی خوب استاد این است که هر چقدر دقیق است و سر وقت، اما از اندکی تاخیر دلخور نمی‌شود و همچنان با صبوری منتظر می‌ماند. من هم گناه 10 دقیقه تاخیر را می‌اندازم گردن قطاری که تا رسیدم، رفته بود و مجبور شدم به اندازه همین تاخیر در انتظار قطار بعدی بنشینم. او هم می‌خندد و آفرینی می‌گوید برای مترو سوار بودنم. خوبی این روزها این است که همین که می‌گویی دیدید چی شد؟ جواب‌ها و تحلیل‌ها به سرعت می‌آید.
آقای استاد: از نظر مملکتی، مملکت هزینه سنگینی خواهد پرداخت.
من: یعنی شما امیدوار بودید با آمدن آقای هاشمی اتفاقات خوبی بیافتد؟
آقای استاد: فکر نمی‌کردم اتفاقات بهتری می‌افتاد. فکر می‌کردم اگر آقای هاشمی، 10 درصد روند تخریبی موجود را متوقف کند هم خدا بده برکت. چون آقای هاشمی هم مشکلات جدی خودش را داشت. تعارف نداریم که. (آقای استاد صدایش را به پایین‌ترین سطح خود آورده و چشمانش را درشت کرده)میانگین سنی کابینه آقای هاشمی می‌رفت روی 70 سال (بلند می‌خندد و من هم ترغیب می‌شوم که همراهی‌اش کنم). چون با بدنه جوان کشور ارتباطی نداشت. نمونه‌اش آقای نعمت‌زاده که 45 سال پیش برای اولین بار مدیر شده یا آقای ترکان. بدنه‌اش این‌هاست دیگر. که مشکلات جدی داشت. ولی این‌ها کاری با مملکت کردند که ما مطمئن بودیم آقای هاشمی می‌تواند جلوی تخریب را بگیرد.
من: پیش‌بینی‌تون برای این باقی مانده‌ها، چیه؟
آقای استاد: اساس همه اینها تسلیم نظامی‌ها و امنیتی‌ها هستند. به غیر از عارف و غرضی که اصلا جزو ارقام نیستند و فقط زینت المجالس‌اند. چون این جوریه هر کدام از این‌ها که بیایند، نمی‌گذارند بخش خصوصی نفس بکشد. این‌ها سیاست‌شون مبتنی بر رانته.
من: هاشمی که آمده بود، خیلی‌ها می‌خواستند رای بدن حتی کسانی که سال 88 وارد انتخابات نشده بودند.
آقای استاد: این‌ها هم از همین نگران شدند دیگه.
من: این چند روز خیابان‌ها را دیدید؟
آقای استاد: پلیسی شده؟ اونا از هاشمی نگران نیستند. از مشایی بیشتر می‌ترسند.
من: رد صلاحیت نشان داد که خیلی هم نگران نیستند.
آقای استاد: این‌ها بدنه اجتماعی ندارند که]مشایی[. اساسا تحلیل‌شان احمقانه است که نیرو می‌ریزند و ترس‌شان را آشکار می‌کنند. چون الان در ساخت قدرته ]احمدی نژاد[ یه کارهای غیرعادی در اون حوزه خواهد کرد نه توی خیابون. الان تلاطم‌ها شدید هست. فکر نکن 6 ماه دیگه همین روند دقیقا به ضد خودش تبدیل نشه. در تئوری می‌گن در شرایط عدم اطمینان موارد محتمل الوقوع از منهای بی‌نهایت تا مثبت بی‌نهایت هست. یعنی همه چی محتمل هست. یعنی هر لحظه.
من: کار به حکم حکومتی می‌رسه؟
آقای استاد: کسی که منتظر حکم حکومتی‌اش هستند، خودش گفته این کار نشود. یک درصد کوچکی احتمال می‌دهم اما. آقای هاشمی چندین بار در مصاحبه‌هاش گفته که این بنده خدا را کسی نمی‌شناخت. درصدش کمه، اما احتمالش هست که برای آن که مشخص شود چه کسی دیگری را بالا می‌آورد و حساب‌ها مشخص شود، این کار را بکند.
من: تا حالا که صادر نشده.
آقای استاد: (یک نفس عمیق می‌کشد و نیم خیز می‌شود روی میز و چشم‌های ریزش را کوچک‌تر می‌کند) این‌ها در جهت‌گیری‌های تخصصی ضربه‌های جدی زدند و نابود کننده عدالت اجتماعی و تولید بودند. ثبات و امنیت در حوزه اقتصادی خیلی مهمه و این‌ها دقیقا برخلاف جهت حرکت کردند. حالا در دوره آقای هاشمی هم به نوع دیگری این اتفاق افتاد. ربع قرن برای خطا رفتن بسه دیگه. (حرفش که تمام می‌شود، چشمانش همان آقای مهربان می‌شود و تکیه می‌دهد با یک لبخند بزرگ) حالا بریم سراغ مصاحبه خودمون. موضوع چیه؟   

**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

جمعه سوم خرداد 1392

۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه

"دعوا سر کاسه خودشونه"



از شرق تا میانه و بالعکس – روایت خرداد 65

برای فرار از دست ماموران ارشاد، یک ایستگاه جلوتر پیاده می‌شوم که مطمئنم خبری از ماموران نیست و باقی مسیر را سوار تاکسی می‌شوم. چهارراه دوم که می‌رسیم، چندین ماشین پلیس ایستاده و ماموران غضب کرده دایم تذکر می‌دهند که اینجا نایست و برو بالاتر. راننده اطاعت می‌کند، اما زیر لب غر هم می‌زند.

راننده: این مردم انقلاب کردن، جنگ کردن، شهید دادن، شما باید این جور باهاشون رفتار کنی؟
مسافر عقبی:( در باریکه آفتابی که روی صندلی عقب افتاده، خودش را کش می‌دهد) مردم شهید دادن، گردن اینا کلفت شده.  
راننده: حالا هر چی. بعد اینا همه‌شون سر کاسه خودشون دعوا می‌کنند. هیچ کدوم که برای من و شما نیست.
من: اینا (خطاب من هم به ماموران است که سه روز است به صورت ویژه در خیابان‌ها و میادین و چهارراه‌ها مستقر شده‌اند) الان برای مشایی بودند یا هاشمی؟
راننده: هر دوشون....(حالا راننده با دست چپ فرمان را گرفته و سه انگشت شصت و اشاره و میانی را چسبانده به هم و مقابل چشمان من بالا و پایین می‌برد که شیر فهمم کند) آخه اینا اگر مشایی را کنار می‌گذاشتن، آشوب می‌شد. برای همین رفسنجانی را علم کردن. گفتن شما هم می‌خوای بشی؟ بشو. که اقلا دوتا تون را بگذاریم کنار که این زیاد ناراحت نشه. حالا چی؟ جفت شون را آوردن جلو، بعد جفتی شون را گذاشتند کنار. حالا چهار تا همه کاسه خودشون را می‌آرن.(معلوم است که اهل ماهواره است و دو شب پیش صدای امریکا را دیده)
مسافر عقبی: (همچنان در آفتاب خودش را پهن کرده) چهارتا بدبخت هم بلانسبت شما بازی می‌خورن باز.
راننده: مشکل ما چی، حل می‌شه؟ این مهمه.

پسر جوانی که تازه سوار ماشین شده، خیلی زود وارد بحث می‌شود که "آقا دلار کشیده بالا و بازار به هم ریخته."

مسافر عقبی:(حرف دلار که می‌شود خودش را جمع و جور می‌کند) چند شده؟
پسرجوان: 3600 تومن هم رسید آقا.
مسافر عقبی: 150 تومن کشید بالا. آفرین.
من: چرا؟
پسر جوان: برای رد صلاحیت هاشمی دیگه. روزی که ثبت نام کرد، 100 تومن دلار ارزون شد. لپ تاپ و اینا هم تا 200 تومن اومد پایین. حالا باز می‌کشه بالا. من توی بازار لپ تاپم.
من: انگار خیلی‌ها می‌خواستند به هاشمی رای بدن.
پسر جوان: آره. بازاری‌ها که همه با هاشمی بودن.
من: شما هم؟    
پسر جوان: نه بابا خانوم. ولمون کن. رای چیه.
راننده: نه بابا، این حرفا چیه؟ معذرت می‌خوام اون نمی‌تونه خودش را تکون بده، رییس جمهور باید حرکت داشته باشه، بتونه راه بره، دوندگی داشته باشه، درضمن مشکلات را بیاره پایین.
من: احمدی‌نژاد دوندگی‌اش خوب بود. شما راضی بودید؟
راننده: به صحبت سیاسی‌اش کاری نداریم، به نظرم احتمال صد درصد هست که این بابا را ترور کنن.
من: کی را؟
راننده: همین احمدی‌نژاد را. اطلاعاتی که این از اونا داره، من و شما نداریم.
من: این جور که معلومه شما اهل رای و اینا نیستیدها.
راننده: به اجبار باید رای بدم. اما اون کسی که باید انتخاب بشه، الان انتخاب شده. به رای من و شما هم نیست. فقط حضور ما برای اونها مهمه. (مرد از 10 دقیقه پیش تا حالا تبدیل به یک توپ آتیشین و عصبانی شده)
من:که پز حضور بدن؟
راننده: حالا یا پز بدن، یا به مطلبشون برسن.
من: شما که مجبوری، سفید می‌اندازی؟
راننده: بالاخره یه چیزی می‌نویسم دیگه. بفرمایید من اینجا دور می‌زنم.
وقت پیاده شدن 200 تومان هم بیشتر از همیشه می‌گیرد و پا روی گاز، دور می‌شود.

**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

پنج‌شنبه دوم خرداد 1392