۱۳۹۰ دی ۲, جمعه


۱۳۹۰ آذر ۱۶, چهارشنبه

آمران به معروفی که شاکر می کنند آدم را به بی دینی یا چرا امر به معروف کشته می دهد؟


برای چندبار اتفاق افتاده که یک ناهی از منکر کشته شده باشد یا به شدت مجروح. در نهایت ارج و قربی هم نصیبش شده است.
از منطق به دور است و با خوی خصلت انسانی چندان عجین نیست که حتی در حالتی که هوشیاری عقل چندان پایدار نیست، در جواب هشداری ساده و زبانی خوش، چاقو و قمه کشیده شود و تا آنجا پیش برود که کشته ای برجای بگذارد.
"امر به معروف و نهی از منکر" عنوان کلی که همیشه در کتاب های دینی مدرسه بر آن تاکید می شد و تنها نکته خوشش همان بود که با نگاه و اشاره آغاز می شود. از همان موقع دیدن عملی این اشاره برایم سوال بوده، نکته ای که هیچ گاه مفهوم عملی اش را ندیدم غیر از تاثیری که در نمره انضباط هر دوره داشت. آن هم به سبب پیدا بودن مو در یک جمع دخترانه و یا سفید بودن جوراب، کتانی، یا حتی بند آنها (واقعا سه سال به جوراب ما هم ایراد می گرفتند).
ظهر عاشورا، در منطقه ای به نام نوشاباد کاشان، جمعیت می آمد و می رفت از دسته های عزاداری و زنانی که تماشاگر بودند. اصول حضور در فضای سنتی و مذهبی را می شناسم و چنان بودم که باید؛ اما بدون چادر. چند خانمی آمدند و چنین هشدار دادند:" الان پسران ما در این روز پاک شدند. باید کمک کرد تا دوباره آلوده نشوند."
جواب من:" خوب؟"  
آنها که اصولاً خانمی چادر پوش بود:" حرمت امام حسین را باید حفظ کرد."
جواب من:" خوب؟ چه کمکی از دست من برمی آد؟"
خانم با پرخاش:" می دونی امام حسین برای امر به معروف به شهادت رسید؟ می دونی خانواده اش را فدا کرد؟ برای کی؟ برای من. برای شما. نه این که....؟
جواب من:" اوکی. بهتره هر کدام معتقد به دین خود باشیم. من هم به شما ایرادی نمی گیرم."
خانم کمی خشمگین شد و چند درس دیگر بینش اسلامی را مرور کرد بدون غلط و تنفس. تمام ایرادی ظاهری من و دوستم عینکی بود که به چشم داشتیم.
چند متری دورتر از ما سه دختر ایستاده بودند که لهجه شان نشان می داد از اهالی همان جا هستند. تپل مپل. با مانتوهای تنگ. ته آرایش و موهایی که به شیوه جدید بالا رفته. یکی هم چادری دور کمرش انداخته بود. خانمی چادری در یک متری می صورت و خطابش به سوی آنان بود. از شانه هایش که بالا و پایین می شد مشخص بود که مکالمه اش را با هیجان آغاز کرده است. اولین جوابش از آنها این بود:" ببند دهنتو و گرنه می ام می بندمش."
مکالمه امر به معروف و نهی از منکر برای پاک ماندن پسران جوان پرهیجان ادامه پیدا می کرد و دخترها گام به گام به هم نزدیک می شدند. به نهایت نزدیکی که رسیدند، خانم آمر چادری به صورت پانتومیم نشان داد که می تواند سیلی هم بزند. بعد همدیگر را آرام هل دادند. انگار که در حال سبک سنگین کردن هم بودند. در همان حال غلظت کلمات بیشتر می شد تا رسید به اوجش. بدون پرده پوشیدی و لفافه گویی. کلمات دایم غلیظ تر می شدند و به جمع تندگویان چادری نیز اضافه می شد. آنها کمی ملاحظه دار تر بودند. کلمات که به سویشان پرتاب می شد را با "مادرت هست" جواب می دادند. تا چند باری لفظ حرامزاده بین هر دو گروه چرخ خورد. چنگی بود که به سر و صورت هم می کشیدند. چند نفری هم آن وسط می رفتند و برای جدا کردن مشت و لگد می زدند. آخر ماجرا با وساطت چند مرد به پایان رسید. البته همان کلمات می رفت و می آمد. چادر و روسری و شال همه افتاده بود. برای دقایقی فضا همان طور پر ناسزا بود و سوابق دو طرف دعوا به زبان آورده می شد. یکی از شجاعت دختر چادری می گفت که چه چنگ و دندانی نشان داده است به آن حرامزاده.
به او می گویم: معنای این کلام را می دانی؟ می توانی اثبات کنی؟ می دانی حد شرعی دارد اگر نتوانی این اتهام را اثبات کنی؟ می دانی امر به معروف آدابی دارد؟ تهوع ایجاد می کنید با این دینداری تان، می دانید؟ آدم را به شکر می اندازید که دین ندارد.
می گوید: آخه اینها با زبان آرام گوش نمی دهند. همین طور باید رفتار کرد.
ایمان دارم در تمام مواردی که امر به معروف و نهی از منکر کشته ای داشته، همین قدر زبان گوینده تند بوده است و گزنده.

۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

بکارت سیاه است

وقتی دوستان شماره مامایی را برای سقط جنین یا ترمیم بکارت می خواهند، دلم می ریزه. همیشه هم یک دختر هست که در به در این شماره است. همیشه هم به تنهایی باید به سوال"چرا حواست را جمع نکردی"، جواب دهد. شریکش سوال و جواب نمی شود.انگار نه انگار که او هم سهم 50 درصدی داشته است. نهایتش پولش را می دهد. برای هر کدام نزدیک به نیم میلیون تومان، کمی بالاتر یا پایین تر.
بکارت لعنتی دوست 22 ساله ام را مجنون کرد. سه بار خودکشی کرد. بستری بیمارستان بیماران روانی اش کرد. یه مشت قرص اعصاب شد جایزه اش تا خاطراتش را فراموش کند. معشوقش هم رفت در دنیای خودش؛ چون دیگه دختری که باکره نبود را نمی خواست. حتی سراغی هم نگرفت، فقط تلفنی داد زد که از کجا معلوم کار من بوده؟
امشب هم رفیقی زنگ زد و سراغ گرفت از مامایی برای ترمیم بکارت. اول بار بود که پسری دست به کار شده بود و پی گیر؛ اما نه برای حال دختر که برای حال زار خودش. پسرک دوستانش دورش جمع شده اند تا کمتر غصه بخورد. غصه چه کنم چه کنمش را. نگران است که دختر آویزانش شود؛ اما حاضر است پول هم بدهد تا رهایش کند.
دختر حتماً هنوز به هیچ کس جرات نکرده بگوید که در این رابطه اشتراکی، او مواظب نبوده.

۱۳۹۰ تیر ۱۰, جمعه

چارسوق همچنان پنهان؛ اما در انتظار روزهای نو

بند چارسوقم از سال به دو سال رسیده است و همچنان گره دارد که رسم بند جز این نیست؛ اما روزهای نو را در پیش دارد. روزهایی با نفسی نو و تازه تر از پیش. چارسوق، خانه است برایم نه یک گذر. پس می مانم در خانه ام؛ حتی با بند و گره.